تخته سنگ
🔆تخته سنگ
🦋در زمانهای گذشته، پادشاهی تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل مردم را ببیند، خودش را در جایی مخفی کرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بیتفاوت از کنار تخته سنگ میگذشتند؛
🍃بسیاری هم غر میزدند که این چه شهری است که نظم ندارد؛ حاکم این شهر عجب مرد بیعرضهای است و… با وجود این هیچکس تخته سنگ را از وسط بر نمیداشت. نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود، نزدیک سنگ شد. بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار داد.
🍃ناگهان کیسهای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود. کیسه را باز کرد و داخل آن سکههای طلا و یک یادداشت پیدا کرد. پادشاه در آن یادداشت نوشته بود: هر سد و مانعی میتواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد.
معرفت خضر نبی
🔴بردگی خضر (ع) از تاجر بازار
✍روزى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به اصحاب خود فرمود: آيا میخواهيد خاطره اى از خضر عليه السلام براى شما نقل كنم؟ گفتند: آرى اى رسول خدا.
🔸پيامبر (ص) فرمود: روزى خضر عليه السلام در يكى از بازارهاى بنى اسرائيل عبور میكرد، ناگهان فقيرى كه او را میشناخت نزد او آمد و تقاضاى كمك كرد. خضر عليهالسلام گفت: ايمان به خدا دارى، ولى چيزى نزدم نيست تا به تو بدهم. فقير گفت: آثار نورانيت و خير در چهره تو مینگرم، و اميد خير از تو دارم تو را به وجه (آبروى) خدا به من كمك كن. خضر عليهالسلام گفت: مرا به امر عظيم (آبروى خدا) قسم دادى، چيزى ندارم (ولى نمیتوانم از اين امر عظيم كه نام بردى بگذرم) جز اين كه مرا به عنوان برده (غلام) بگيرى و در اين بازار بفروشى، و پولش را براى خود بردارى.
فقير گفت: آيا چنين كارى روا است خضر گفت: به حق میگويم كه تو مرا به امرى عظيم سوگند دادى. من نمیتوانم اين نام عظيم را ناديده بگيرم، مرا بفروش. فقير: خضر را به تاجرى به مبلغ چهارصد درهم فروخت، و آن پول را براى خود برداشت و رفت. خضر عليهالسلام مدتى نزد اربابش ماند، ولى ديد اربابش كارى را بر عهده او نمیگذارند. روزى به اربابش گفت: تو مرا براى خدمت خريدهاى، دستور بده تا كارى را براى تو انجام دهم. تاجر گفت: من خوش ندارم كه تو را به زحمت بيفكنم، تو پيرمرد سالخوردهاى هستى. خضر گفت: نه، كار براى من زحمت نيست.
تاجر سنگ بزرگى را در گوشه خانه اش نشان داد كه لازم بود شش نفر كارگر در طول يك روز بتوانند آن سنگ را از آن جا بردارند و بيرون ببرند و گفت: اين سنگ را از خانه خارج كن. خضر عليهالسلام در همان ساعت، آن سنگ را برداشت و به تنهايى آن را بيرون برد. تاجر به او گفت: آفرين، كار را بسيار نيكو انجام دادى، با قدرتى كه هيچكس آن قدرت را ندارد. پس از مدتى تاجر تصميم گرفت به مسافرت برود، به خضر گفت: من تو را امين يافتم، تو را در خانه ام میگذارم، نسبت به اهل خانه ام جانشين خوبى باش تا باز گردم، و من خوش ندارم تو را به زحمت افكنم. خضر گفت: زحمت نيست، هر كارى میخواهى بفرما انجام دهم. تاجر گفت: مقدارى خشت درست كن و آماده نما تا باز گردم.
تاجر به مسافرت رفت و پس از مدتى بازگشت ديد خضر عليهالسلام ساختمان خانه او را به طور محكم و عالى درست كرده است، به خضر گفت: تو را به وجه (آبروى) خدا سوگند میدهم بگو تو كيستى و كارت چيست؟ خضر گفت: تو مرا به امر عظيم كه وجه خدا باشد سوگند دادى، و همين وجه خدا مرا به بندگى او واداشته است، من خضر هستم كه نامم را شنيده اى. فقيرى از من تقاضاى كمك كرد. در نزدم چيزى نبود كه به او بدهم. مرا به وجه خدا قسم داد، ناگزير خودم را بنده او نمودم، او مرا به تو فروخت و پولش را گرفت و رفت. اين را بدان كه اگر شخصى را به وجه و آبروى خدا سوگند دهند، تا كارى را انجام دهد، و آن شخص قدرت انجام آن كار را داشته باشد ولى انجام ندهد، در روز قيامت به گونه اى محشور مىشود كه در صورتش گوشت و خون نيست، و تنها استخوانى كه بر اثر به هم خوردنشان صدايش به گوش میرسد، در چهره او دميده مىشود. تاجر معذرت خواهى كرد و گفت: من تو را نشناختم و به تو زحمت دادم.
خضر گفت: اشكالى ندارد تو به من لطف و مهربانى نمودى. تاجر گفت: پدر و مادرم به فدايت، در مورد خود و اهل خانه ام هر گونه كه میخواهى رفتار كن .اختيار ما با تو است، و اگر بخواهى تو را آزاد كردم هر جا میخواهى برو. خضر گفت: دوست دارم مرا آزاد كنى تا به عبادت خداوند بپردازم. تاجر او را با كمال معذرت خواهى آزاد نمود. خضر عليهالسلام گفت: حمد و سپاس خداوندى را كه توفيق بندگى درگاهش را به من عنايت فرمود، و مرا در پرتو بندگيش، از انحرافات نجات داد.
📚بحارالانوار، ج 13، ص 321
عقاید مورد پسند
🔆عقايد مورد پسند
🌱حضرت عبدالعظيم عليه السلام مي گويد:
محضر آقاي خودم امام علي النقي الهادي عليه السلام رسيدم. همين كه چشمش به من افتاد فرمود: خوش آمدي اي اباالقاسم! تو به راستي دوست ما هستي. عرض كردم: فرزند رسول خدا! مي خواهم دين خود را بر شما عرضه كنم. چنانچه اين اعتقاد من مورد پسند شماست در آن ثابت قدم باشم تا بميرم. فرمود: بگو!
🌱عرض كردم: من معتقدم كه خداي تبارك و تعالي يگانه است و مانند او چيزي نيست و از حد ابطال و تشبيه بيرون است (خارج از حد نفي خدا و تشبيه او به موجودات است). جسم، صورت، عرض و جوهر نيست؛ بلكه او پديد آورنده جسمها و صورتگر صورتها و آفريننده همه عرض و جوهر است و آفريدگار و مالك هر چيز است و معتقدم به اين كه محمد صلي الله عليه و آله بنده و پيامبر او و خاتم انبيا است و بعد از او پيغمبر تا روز قيامت نيست و شريعت او پايان همه شريعت هاست و پس از شريعت او شريعتي نيست و معتقدم كه امام، جانشين و پيشواي بعد از او امير المؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام است و پس از او امام حسن عليه السلام و بعد از او امام حسين عليه السلام و بعد علي بن الحسين عليه السلام سپس محمد بن علي عليه السلام پس از آن جعفر بن محمد عليه السلام بعد از آن موسي بن جعفر عليه السلام و بعد علي بن موسي عليه السلام سپس محمد بن علي عليه السلام و بعد شما اي سرور من امام مي باشيد.
آن گاه حضرت فرمود: پس از من فرزندم حسن است. چگونه خواهد بود حال مردم نسبت به جانشيني او؟
عرض كردم: مگر چطور مي شود سرورم؟!
فرمود: به خاطر اينكه جانشين فرزندم، ديده نخواهد شد و بردن نام مخصوص او (م ح م د) جايز نيست تا آن گاه كه ظهور كند و زمين را پر از عدل و داد نمايد پس از آنكه پر از ظلم و جور شده باشد. عرض كردم: به امامت ايشان هم اقرار مي كنم و مي گويم دوست آنها دوست خدا و دشمن آنها دشمن خداست نيز مي گويم معراج حق است. سؤال در قبر حق است. بهشت و جهنم حق است. صراط حق است و ميزان حق است. روز قيامت خواهد آمد و شكي در آن نيست و خداوند مردگان را زنده مي كند اعتقاد دارم عملهاي واجب بعد از ولايت و دوستي شما، نماز و زكات و روزه و حج و جهاد و امر به معروف و نهي از منكر است.
🌱امام هادي عليه السلام فرمود: اي اباالقاسم (كنيه حضرت عبدالعظيم)! به خدا سوگند، اين است همان ديني كه خداوند براي بندگانش پسنديده و بر اين اعتقاد پابرجا باش! خداوند تو را بر گفتار استوار و محكم در دنيا و آخرت ثابت قدم بدارد.
معرفی شهید
درسی که شهید آبشناسان به صدام داد:
مردم دشت عباس به او لقب «شیر صحرا» داده بودند. این لقب برای او چنان با مسما بود که رادیوهای دشمن هم با این لقب از او نام میبردند.
فرمانده رشید لشکر ۲۶ نوهد (نیروی ویژه هوابرد) تیمسار سرلشگر شهید حسن آبشناسان که نامش لرزه بر پشت دشمن میانداخت و جسارتش شهره خاص و عام بود. فرمانده شهیدی که با وجود خلق حماسههای بسیار، آن چنان که شایسته اوست به نسل امروز معرفی نشده است.
توانایی خیرهکنندهای در فنون نظامی و شگردهای رزمی داشت. فرمانده نظامی که دانش و توان انسانیاش رشکبرانگیز بود… کسی که شخص «صدام حسین» برای سرش جایزه تعیین کرده بود.
در روزهایی که عراق اکثر شهرهای ایران را موشک باران میکرد، این فرمانده شجاع ایرانی نامهای به صدام نوشت: «اگر جناب صدام حسین ژنرال است و فنون نظامی را خوب میداند و نظریهپرداز جنگی است، پس به راحتی میتواند در دشت عباس با من و دوستان جنگ آورم ملاقات کند و با هر شیوهای که میپسندد، بجنگد؛ نه اینکه با بمب افکنهای اهدایی شوروی محلههای مسکونی و بیدفاع را بمباران کند و مردم را به خاک و خون بکشد.»
در جواب این نامه، صدام ژنرال قادر عبدالحمید را با گروه ویژهاش به دشت عباس فرستاد تا عبدالحمید به فرمانده نامدار ایرانی نحوه انجام یک جنگ تخصصی را نشان بدهد. این فرمانده ایرانی سالها قبل در اسکاتلند، عبدالحمید و گروهش را در مسابقه کوهنوردی ارتشهای منتخب جهان، دیده و شکست داده بود. آنجا گروه او اول و عراقیها هفتم شده بودند. حالا در میدان جنگ حقیقی، حسن دوباره مقابل ژنرال قادر عبدالحمید قرار گرفت و بعد از یک درگیری طولانی، لشکرش را شکست داد و خودش را هم اسیر کرد.