محفلی در محفل
19 فروردین 1402 توسط دریا
- از قبل برنامه ریزی شده بود که محفل انس با قرآن در امامزاده ی محلمان برگذار کنیم .مثل همیشه من و بقیه ی دوستان باید زودتر از همه میرفتیم برای تزئین و فضا سازی…
از قضا تولد دونفر از دوستان عزیزمان هم بود که روز قبلش کادوهایشان را تهیه کردیم و به خاطر اینکه شرایطش نبود شب بعد از افطار دورهمی بگیریم برنامه ریزی کردیم که توی امامزاده سوپریزشان کنیم.
اما آنجا هم شرایطی پیش آمد که برنامه تغییر کرد .من و دو نفر از بچه ها باغ پشتی امامزاده را یک بررسی کردیم و لبخند جانانه ای نثار هم کردیم و برگشتیم .
نماز جماعت برگزار شد همه ایستادیم به نماز در سجده ی شکر دوستان سریع رفتند داخل باغ….به بهانه ی گل آوردن برای مراسم،
یکی از دوستان که از موضوع و نقشه ی ما خبر نداشت با اخم گفت آخر این دخترها کجا رفتند؟ توی باغی که گل ندارد به دنبال چه چیزی میگردند؟ حرصم در آمده بود به دو نفری که تولدشان بود گفتم بیاید برویم ببینیم چرا نمی آیند …
خلاصه به هر ترفندی بود آنها را پیش بچه ها کشاندم.
وقتی به جمع بچه ها رسیدیم دوستان که از صحبتهای آن خانم راجب دخترها ناراحت شده بودند ناگهان با جیغ و کف و برف شادی دوستان مواجه شدند ، فضای خاص و دل انگیزی ایجاد شده بود لبها به شکوفه ی لبخند گشوده شده بود و نوای دلنشین تولد تولد تولدت مبارک در فضای باغ طنین انداز شد.
چه زود همه اتفاقات خاطره میشود…
نا گفته نماند که بعد از زحمت بسیار و خستگی فراوان قاری کشوری تاخییر داشتند و به مراسم ما نرسیدند و اهالی محل خودشان مراسم را اجرا کردند.